دلم خالی خالیه؛ نمیدونم اون چیه که منو اینطوری داره به سمت تو میکشونه، یه نیروی عجیبیه، نمیدونم از کجا میاد و حاصل چیه....
اگه تو بیای نمیدونم دوباره دردسرام شروع میشن یا چی، فقط میدونم الان آروم و قرار ندارم، نمیدونم باید چطوری بهت نشون بدم....
نمیدونم این اشک ها که لبریز شده از چشمهام دلیلش چیه....
چته؟؟؟
واقعا چته؟؟
تا دیروز که سایه ش رو با تیر میزدی، هر وقت میومد خودتو کج و کوله میکردی....
تا دیروز که بهش شک داشتی
آخه آدم عاشقِ "طرفِ دعواش" میشه؟؟؟؟ باورم نمیشه!!!!
_هنوزم بهش شک دارم
_اما خودمم موندم چطور و چرا این عشق و این خواستن پدید اومده اونم نسبت به کسی که ازش شاکی بودم
پس کینه هات چی شد؟؟ اونا کجا رفت؟؟؟ بخشیدیش؟؟؟؟
_راستش درست نمیدونم....! نمیدونم بخشیدمش یا نه! اون موضوش جداس و این جدا....
_واقعا نمیدونم چمه، نمیدونم بازم دارم دسته گل به آب میدم یا نه....
با تمام وجودم دلم میخوادش، دلم میخواد این بار اتفاقی از نزدیک ببینمش و توو چشاش نگاه کنم، اونم نگام کنه و بعد همو بغل کنیم.... راستش دلم براش پرپر میزنه، نمیدونم منشا این همه خواستن و در عین حال غرور و وقارم نسبت بهش چیه.... دلم میخواد بیاد پیشم، بیاد پیشم، باید چیکار کنم؟ چطوری بهش بگم دوسش دارم؟
داستان ما از همون جایی شروع شد که نگاهمون به هم گره خورد، اما گره ش باز نشد.... حالا با تمام وجود، وجودشو از هستی طلب میکنم، که بهم برسونه، دیگه نمیتونم صبر کنم، صبرم تموم شده از بس شرم و آرزو از خودم نشون دادم.... یه نشونه ازش میخوام، لبریز شدم، دیگه نمیتونم، دلم میخواد از نزدیکِ نزدیک ببینمش، یه طور که بتونیم باهم حرف بزنیم، تا کی با نگاهمون باهم صحبت کنیم، من خسته شدم از این همه هوا و انتظار....
نمیدونم چیِ اون داره جذبم میکنه، شعله ور شدم، وجودم داره داد میزنه و تقلا میکنه بیای پیشم، خسته شدم، نمیدونم میخوام چیکارت کنم و به چه دردم میخوری اصلا، فقط میدونم صبرم تموم شده، تمومِ تموم شده.... چشاتو میخوام، که تووش نگاه کنم و باهات با چشام حرف بزنم، میشه ببینمت از نزدیک؟؟؟؟؟
کاش میتونستم تمام زندگیمو استفراغ کنم و بعد از تخلیه ی تمام گذشته و هویتم از نو زندگی کنم....
این بار برام سنگینی میکنه دیگه نمیتونم روی دوشم این طرف و اون طرف بکِشمش.... نمیتونم....
تحملم تموم شده، بیش از حد تحملم صبر کردم، دیگه ظرفیتشو ندارم، لبریز لبریزم.... میخوام بذارمش زمین؛ خودمو. از خودم دور شم، برم یه جایی که چیزی از خودم نبینم و ندونم....
حالم افتضاحه اما نمیتونم گریه کنم، گریه م گیر کرده و درنمیاد....
خیلی حالم بده اونقدر که نمیشه تعریفش کرد....
چقدر باید اعتراف کنم که هیچ شناختی ازت نداشتم....
دلم برای صدای اغواگر و وسوسه کننده ت تنگ شده، کاش حداقل میتونستم صداتو بخورم یا بغل بگیرمش....
احتیاج دارم حرف بزنم اما نمیدونم با کی.... احتیاج دارم سوگواری کنم اما قبری وجود نداره و من بلاتکلیفم....
کاش میتونستم خودم رو از روی اون برج پرت کنم پایین....
دلم میخواد جیغ بکشم....
طلبکارم؛ از کسی که منو به این جهنم آورده....
بغض سنگینی داره خفه م میکنه، احتیاج به کمک دارم.... احتیاج به کمک جدی دارم....
هی دارن میکوبنم که نرم بشم.............
خیلی دیر فهمیدم هیچی وجود نداره....!
حالم خیلی بد بود، با اینکه برام خوب نبود اما شدیدا احتیاج داشتم یه چیز شیرین بخورم و بعدش بشینم گریه کنم....
اما همش سراب بود....
دارم غوغای درونیم رو سرکوب میکنم....
یعنی بعدِ این حوادث، بازم جَوونه میزنم؟!؟!
اتفاق های مشابه در قالب های مختلف مدام برام تکرار میشن....!!!!
مدام همه چیز دقیقا قبل از رسیدن، بهم میریزه....!!
یعنی انقد دقیق همه چی برنامه ریزی شده بود؟!؟!؟!
هر چی جلوتر میرم چیزهای عجیب و غریب بیشتری میبینم؛ چیزهایی که همشون به هم ربط دارن!
نمیدونم چطور باید باور کنم که فقط یه اتفاق بود وقتی تمام چیزها عین یه زنجیره به هم وصلن............................
دیگه میترسم فال ها رو بخونم........!
دیگه میترسم فکری از ذهنم بگذره....!
حتی دیگه از خواب ها و کابوس هام میترسم که مبادا رویای صادقه باشن..............................!اَه دوباره نِتو قطع کردن خاک برسرا.......
مردمم صداشون درنمیاد و میشینن و منتظر میمونن که ببینن این آشغالا قراره چه برنامه ی جدیدی روشون پیاده کنن، انگار اصلا براشون مهم نیس؛ میخوان خودشونو عادت بدن به این که این حکومت ظالم هر چقد میخواد بِرینه روشون....
کردنمون توو قفس، راه نجات و فرارم نداریم.......
فقط تحریم علمی رو کم داشتیم که اونم به وقوع پیوست؛ جواب ایمیل های مقاله هامونو کشورهای خارجی نمیدن....... شدیم یه کشور عقب مونده که هیچ راه ارتباطی با هیچ کجای دنیا نداره....
چرا سایت بلاگفا باز نمیشه و اِرور میده؟؟؟؟!!! واقعا چرا؟!!!!!! وبلاگ نازنینم چی میشه این وسط؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
چقد بلاگ اسکای عقب مونده و بدون امکاناته، نَه به بلاگفا با اون همه امکاناتش نه به اینجا.... احساس میکنم مثلا از پایتخت وارد دهات شدم!!!!
آخه پس چرا اینترنتم دیروز ظهر از ساعت 12 تا 1:30 وصل بود بعدش دوباره قطع کردن؟!!!!! یعنی پشیمون شدن از وصل کردن اینترنت خط من؟!!!!! اگه میخواستن وصل کنن پس چرا دوباره قطع کردن؟!!!!!!!!
چرا وبلاگ من توو لیست به روز شده های بلاگ اسکای نمیاد؟!!!!!
اصن چرا هر کدوم از وبلاگایی که توو لیست به روز شده های بلاگ اسکای میان یک ساعت می مونن اونجا؟!!!!! پس توو این یک ساعت اون همه وبلاگ دیگه ای که به روز میشن تکلیفشون چیه؟!!!! یعنی کدوما انتخاب میشن و یک ساعت اونجا می مونن؟!
الان چرا سایت بلاگفا و سایت سینماها هم باید بسته باشه؟؟؟؟!!!!! مگه اینا سایتای داخلی نیستن؟!!!!!! الان فرق بلاگ اسکای با بلاگفا چیه که این باید باز باشه و بلاگفا باید بسته باشه؟!!!!
چرا همه اینترنتشون وصل شده و فقط مال من وصل نیس؟!